سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و انس پسر مالک را نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد تا آنان را حدیثى به یاد آرد که از رسول خدا ( ص ) شنیده بود . انس از رساندن پیام سر برتافت و چون بازگشت گفت : « فراموش کردم . » امام فرمود : ] اگر دروغ میگویى خدایت به سپیدى درخشان گرفتار گرداند که عمامه آن نپوشاند [ یعنى بیمارى برص . از آن پس انس را در چهره برص پدید گردید و کس جز با نقاب او را ندید . ] [نهج البلاغه]

حکومت حق است یا تکلیف ؟

مسأله دیگرى که در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است ، این است که آیا حکومت ،

یک حق است یا یک تکلیف ؟ و امیر المؤمنین « علیه السلام » در بیانى خلاصه و موجز ،

حکومت را هم یک حق مى‏داند و هم یک تکلیف . به این ترتیب نیست که هر کسى که برایش شرایط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با کسب وجاهت ، با تبلیغ ، با کارها و شیوه‏هایى که معمولا طالبان قدرت خوب مى‏دانند آن شیوه‏ها را انجام بدهند ، نظر مردم را جلب کند و بتواند حکومت کند . وقتى حکومت ، حکومت حق است ، این حق متعلق به کسان معینى است ، و این به معناى آن نیست که یک طبقه ، طبقه ممتازند . زیرا که در جامعه اسلامى ، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند . همه مى‏توانند که آن شرایط را براى خود کسب کنند . البته در دوران بعد از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم یک فصل استثنایى وجود دارد . اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه مى‏دهد و به این حق بارها و بارها اشاره مى‏کند . امام « علیه السلام » در اوایل خلافت ، در خطبه معروف شقشقیّه مى‏فرماید :

« و انّه لیعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ، ینحدر عنّى السّیل و لا یرقى الىّ الطّیر . » ( مى‏فرماید جایگاه من در خلافت ، جایگاه میله محور سنگ آسیا است . ) درباره روزى که در شوراى شش نفرى با عثمان بیعت کردند ، مى‏فرماید :

« لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غیرى . »  ( اى مردم « یا اى مخاطبان من » ، شما مى‏دانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولى‏ترم . ) امام ، حکومت را حق مى‏داند . این چیزى است که در نهج البلاغه واضح است . البته دنبالش بلافاصله مى‏فرماید :

« و واللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الاّ علىّ خاصّة . » ( ما دامى که فقط به من ظلم مى‏رود ، من صبر مى‏کنم ، تسلیم هستم . ما دام که کارها بر محور خود انجام بگیرد ، من در خدمت هستم . ) عین همان بیانى که در آغاز خلافت ابو بکر هم ، یعنى نسبت به آن دوران هم ، بیان فرموده‏اند :

« فامسکت یدى حتّى رایت راجعة النّاس قد رجعت عن الأسلام . » اول دست از بیعت شستم ، تسلیم نشدم ، بیعت نکردم ، اما دیدم حوادثى به وقوع مى‏پیوندد که مصیبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمین و براى شخص على « علیه السلام » ، صعبتر و غیر قابل تحمل‏تر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت .

بنابراین امیر المؤمنین « علیه السلام » ، ولایت را یک حق مى‏داند و این جاى انکار نیست .

خوب است همه مسلمانها به این مسأله ، با چشم واقع بینى نگاه کنند . این امر ، کارى به بحث احیانا جدال انگیز شیعه و سنى ندارد . ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامى باید برادران شیعه و سنى با هم و براى هم زندگى کنند و اخوّت اسلامى را از همه چیز بالاتر بدانند و این یک حقیقت است . این تفاهم و وحدت طلبى امروز یک وظیفه است ، و همیشه وظیفه همین بوده است . اما یک بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان مى‏دهد ، و ما نمى‏توانیم چشممان را روى هم بگذاریم و آنچه را که نهج البلاغه با صراحت مى‏گوید ندیده بگیرم . این را امیر المؤمنین « علیه السلام » یک حق مى‏داند ، و همچنانکه یک وظیفه نیز مى‏داند . یعنى آن روزى که اطراف على « علیه السلام » را مى‏گیرند به نحوى که :

« فما راعنى الاّ و النّاس کعرف الضّبع إلىّ ، ینثالون علىّ من کلّ جانب حتّى لقد وطى‏ء الحسنان و شقّ عطفاى »

 ( مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهاى خود لگدمال کردند و رداى من پاره شد . ) مردم مشتاقانه و نیازمندانه از على « علیه السلام » مى‏خواهند که به نیاز آنها پاسخ بدهد . امیر المؤمنین « علیه السلام » براى حکومت شأن واقعى قائل نیست . حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست ، همچنانکه در بحث بعدى باید روشن بشود . اما با این حال ، حکومت را به عنوان یک وظیفه مى‏پذیرد ، و مى‏ایستد و از آن دفاع مى‏کند :

« لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر . . . لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس أوّلها . » ( باز هم حکومت براى من ارزشى ندارد . باز هم حاضر نیستم براى به دست آوردن مقام ، از ارزشها بگذرم . باز هم حاضرم با همان جام نخستین ، این جمع را سیراب کنم و همچنانکه روز اول کنار نشستم ، بازهم کنار بنشینم . » مؤکدا مى‏گوید :

« دعونى و التمسوا غیرى . » ( مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید . ) اما وقتى احساس مى‏کند که وظیفه است ، احساس مى‏کند که زمینه آماده است و او مى‏تواند این نقش عظیم و اساسى را بر عهده بگیرد . آن وقت قبول مى‏کند . آیا حکومت براى على « علیه السلام » یک هدف است یا یک وسیله ؟ خط اساسى فاصل میان حکومت على « علیه السلام » و حکومت دیگران همین است که حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست بلکه فقط وسیله‏اى براى رسیدن به آرمانهاى معنوى است .

محققان ، نهج البلاغه را براى این زمان بسیار قدر بدانند . حقیقت این است که اگر ما امروز « هزاره نهج البلاغه » را مى‏گیریم ، باید بدانیم که این کتاب عزیز از این هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سکوت بوده است . جز دانشوران و خواص ، کسى از نهج البلاغه جز نامى نمى‏دانست . اولین ترجمه‏اى که از آن شده از مترجم روحانى محترمى است که اول بار نهج البلاغه را همه فهم کرد و به دست مردم داد : آقاى سید على نقى فیض الاسلام بود . من از ایشان قدردانى مى‏کنم و کار ایشان کار مهمى بود که من به آن ارج مى‏گذارم .

به تدریج ، نهج البلاغه به صحنه زندگى آمد و به دست مردم افتاد . مردم نمى‏دانستند نهج البلاغه‏اى هم هست . تنها جملاتى از نهج البلاغه شنیده بودند ، که آنهم بیشتر در مذمّت دنیا و بخشهاى کمى از اخلاق بود و دیگر هیچ . بعد از آن ، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است . کسانى بر آن شرح نوشته‏اند و کسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشته‏اند . همه این زحمات ارجمند است ، همه قابل تقدیر است ، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و کارهایى که باید انجام گیرد ناچیز است .

نهج البلاغه ترجمه کامل ندارد ، شرح و تفسیر کامل ندارد . فصل بندى و باب بندى ندارد . بجز کتاب بسیار ارجمندى که استاد عالیقدر آقاى مصطفوى به عنوان کاشف الفاظ نهج البلاغه تنظیم کرده‏اند ، کارى در این حد و در این مایه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است . امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم . فضلا و اندیشمندان کار خود را بکنند ، اما جوانها نباید منتظر اساتید ، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند .

نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم و براى این کار ، جمعها و جلسه‏ها تشکیل دهیم ، البته « بنیاد نهج البلاغه » ، که رحمت و توفیق خدا یار آن باد ،

مى‏تواند محورى باشد ، از خدا مى‏خواهیم که ما را در این کوشش موفق بدارد .