سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبانت را به نرم گویی و سلام کردن، عادت بده، تا دوستانت فراوان شوند و دشمنانت اندک گردند . [امام علی علیه السلام]
قابل بخشش نیستقابل بخشش نیستاگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ احساساتتان را بیان کنید.
هیجانات و احساساتی که سرکوب یا پنهان شده باشند به بیماری‌هایی نظیر ورم معده، زخم معده، کمر درد و درد ستون فقرات منجر می‌شوند.
سرکوبی احساسات به مرور زمان حتی می‌تواند به سرطان هم بیانجامد. در آن زمان است که ما به سراغ یک محرم می‌رویم و رازها و خطاهای خود را با او در میان می‌گذاریم!
گفتگو، صحبت کردن، کلمات، ... وسیله درمانی قدرتمندی هستند.
 
قابل بخشش نیستاگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ تصمیم‌گیری کنید.
افراد دو دل و مردد دچار دلهره و اضطراب هستند. دو دلی و بی‌تصمیمی باعث می‌شود که مشکلات و نگرانی‌ها روی هم انباشته شوند.
 
 تاریخ انسان بر اساس تصمیم‌گیری‌ها ساخته شده است. تصمیم‌گیری دقیقاً به معنی چشم‌پوشی آگاهانه از بعضی مزایا و ارزش‌ها برای به دست آوردن بعضی دیگر است. افراد مردد در معرض بیماری‌های معدی، دردهای عصبی و مشکلات پوستی قرار دارند.
 
قابل بخشش نیستاگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ به دنبال راه حل‌ها باشید.افراد منفی، مشکلات را بزرگ می‌کنند و راه حل‌ها را نمی‌یابند. آن‌ها غم و غصه، شایعه و بدبینی را ترجیح می‌دهند. روشن کردن یک کبریت بهتر از تاسف خوردن از تاریکی است.  ما همانی هستیم که می‌اندیشیم. افکار منفی باعث تولید انرژی منفی می‌شوند که آن‌ها نیز به نوبه خود تبدیل به بیماری می‌گردند.
 
قابل بخشش نیستاگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ در زندگی اهل تظاهر نباشید.کسی که واقعیت را پنهان نگاه می‌دارد، تظاهر می‌کند و همیشه می‌خواهد راحت و خوب و کامل به نظر دیگران برسد، در واقع بار سنگینی را بر دوش خود قرار می‌دهد. مثل یک مجسمه برنزی با پایه‌های گِلی. هیچ چیز برای سلامتی بدتر از نقاب به چهره داشتن و زندگی کردن با تظاهر نیست. این گونه افراد زرق و برق زیاد و ریشه و مایه اندکی دارند و مقصد آن‌ها داروخانه، بیمارستان و درد است.
 
 قابل بخشش نیستاگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ واقعیت‌ها را بپذیرید.سرباز زدن از پذیرش واقعیت‌ها و عدم اتکاء به نفس، ما را از خودمان بیگانه می‌سازد. هسته اصلی یک زندگی سالم، یکی بودن و رو راست بودن با خود است. کسانی که این را نمی‌پذیرند، حسود، مقلد، مخرب و رقابت طلب می‌شوند. پذیرفتن انتقادها، کاری عاقلانه و ابزار درمانی خوبی است.
 
اصلا!اگر نمی‌خواهید بیمار شوید؛ اعتماد کنید.کسانی که به دیگران اعتماد ندارند نمی‌توانند ارتباط خوبی با دیگران برقرار کنند و نمی‌توانند رابطه پایدار و عمیقی با دیگران به وجود آورند. آن‌ها معنی دوستی واقعی را درک نمی‌کنند.

اثری از: دکتر دراتسیو وارلا

90/11/5::: 11:9 ع
نظر()
  
  

تیک‌، یکی از شایع‌ ترین مشکلات روانی است که به گفته کارشناسان دلایل شیوع آن چندان مشخص نیست، ولی تخمین زده می‌ شود بین 5 تا 25 درصد کودکان در سنین مدرسه نیز نوعی از اختلال تیک را تجربه می ‌کنند


تیک ‌ها حرکات غیرطبیعی ناگهانی، مکرر، سریع و هماهنگی هستند که معمولا به راحتی قابل تقلید هستند.

حرکات به‌ صورتی مشابه مکررا رخ می ‌دهند و بیمار قادر است به ‌صورتی ارادی برای مدتی کوتاه آن ها را مهار کند، اما این امر ممکن است سبب اضطراب بیمار شود.

تیک‌ ها در نتیجه فشار روانی تشدید می ‌شوند و حین فعالیت‌ های ارادی و تمرکز فکری کاهش یافته و در خواب از بین می‌ روند.

دکتر علیرضا پیرخائفی، روان‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه، تیک‌ ها را فعالیت‌ های حرکتی - صوتی می ‌داند که به ‌صورت ناگهانی اتفاق می‌ افتند و در آن، فرد توان مقاومت خود را از دست داده و ظاهرا مقابله با‌ آن هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.

وی، پریدن گوشه‌ چشم، پرش در ناحیه ‌گردن و حرکات اضافه در شانه را از تیک ‌های حرکتی می ‌داند و در خصوص تیک ‌های صوتی ابراز می ‌کند، در این ‌گونه تیک‌ ها علاوه بر تکان‌ های عضلات، سیستم صوتی نیز(مانند صاف کردن گلو، خرخر کردن و بالا کشیدن بینی و …) درگیر می ‌شود.

تیک‌ هایی که به تازگی آغاز شده‌اند، اغلب نیاز به درمان ندارند.

توصیه مناسب به والدین و اطرافیان کودک مبتلا به تیک این است که توجهی به تیک ‌ها نداشته باشند، زیرا تمرکز روی تیک، باعث تشدید آن می‌ شود.

اکثر تیک‌ هایی که تازه آغاز شده‌اند، مسیر محدود و گذرایی دارند و به سمت اختلال جدی ‌تری پیش نمی ‌روند و حداکثر طی دوره‌های استرس ‌آور عود می‌ کنند. معدودی از تیک‌ ها بیشتر از یک ‌سال طول می ‌کشند.

تیک در آقایان سه‌ برابر بیشتر از خانم ها است و تیک‌ های مزمن بیشتر بین سنین 6 تا 12سالگی دیده می ‌شوند.

تقسیم ‌بندی


تیک‌ ها را می‌ توان بر اساس ساده یا متعدد بودن، گذرا و مزمن بودن به 4 گروه تقسیم کرد:

تیک‌های ساده گذرا:

در کودکی بسیار شایع‌اند و معمولا پس از یک ‌سال (‌اغلب طی چند هفته) خود به‌ خود بهبود می ‌یابند و عمدتا نیاز به درمان ندارند. تیک‌ های حرکتی معمول که اغلب در حدود 5/3‌سالگی شروع می ‌شوند ،به کودکان کمک می‌ کنند تا انرژی عصبی را آزاد کنند. 75 درصد از کودکان، این نوع تیک را در عرض 6 ماه پشت سر می ‌گذارند.

اگر کودک شما گرفتار تیک شد، بهترین راه، نادیده گرفتن آن است. هیچ گاه او را سرزنش نکرده و یا تنبیه نکنید. شما می ‌توانید برای جلوگیری از تبدیل شدن این عمل به یک عادت، با تمرین کردن روش ‌های پیشگیرانه، به کودکان تان کمک کنید، ولی تیک ‌های گذرا نباید در برنامه کامل ترک عادت مورد توجه قرار گیرد.

تیک‌ های مزمن:

اگر تیک بیش از 12ماه ادامه یابد، تیک مزمن محسوب می‌ شود. تیک‌ های مزمن پایدار هستند و معمولاً انقباض ماهیچه در آن ها بیش از حد و بسیار شدید است. این تیک ‌ها مشخصاً به‌ صورت حمله‌ های دوره‌ای هستند و غالباً شدت آن ها ماه به ماه، روز به روز یا حتی ساعت به ساعت تغییر می ‌کند. در حقیقت رفتار تیکی ممکن است برای هفته‌ ها یا ماه‌ها کاملاً محو، اما دوباره ظاهر شود.

ممکن است در هر سنی پدیدار شوند، اما اغلب در کودکی شروع می‌ شوند. درمان در اکثر موارد لازم نیست. باید به بیمار توضیح داد که این اختلال اهمیتی ندارد.

تیک‌ های ساده یا متعدد مداوم:

معمولا از کودکی یا نوجوانی و قبل از 15‌سالگی آغاز می ‌شود. در بسیاری از موارد تیک ‌های موردی روی می ‌دهد، اما بهبود کامل در خاتمه نوجوانی رخ می‌ دهد.

سندرم تیک‌ های حرکتی و صوتی متعدد مزمن:

این سندرم به نام پزشک فرانسوی ‌ای که نخستین بار این بیماری را توصیف کرد، "سندرم ژیل دولا توره" نامیده می ‌شود.

این اختلال معمولا همراه با تحریک ‌پذیری و وسواس است که می ‌تواند موجب رانده شدن فرد از اجتماع شود و این واکنش ‌های اجتماعی منفی می ‌‌تواند فرد را به افسردگی دچار کند و حتی در بعضی مواقع او را به سوی خودکشی نیز سوق ‌دهد.

تیک ‌های توره درصورت عدم ‌درمان می ‌توانند به حالتی مزمن در فرد تبدیل شود.

در این افراد حرکات لب و دهان شان به‌ گونه‌ای هست که انگار حرف‌ های رکیک به زبان می‌ آورند، در صورتی که این طور نیست.

به جز تیک ‌های گذرا در سایر تیک ‌های عصبی احتمال بازگشت وجود دارد.

علت‌ ها:


زمانی اعتقاد بر این بود که تیک‌ ها علاوم بیرونی احساسات سرکوب شده و کشمکش‌های درونی ‌اند. امروزه در بسیاری از نقاط جهان آن را ترکیبی از عوامل محیطی و زیستی می ‌دانند.

تیک تقریباً در یک سوم موارد، پایه ژنتیک دارد، اما در برخی حالات ممکن است

این عادت از طریق تقلید به دست آید.

همچنین مشخص شده است که رفتارهای تیکی در زمان فشارهای عصبی افزایش می ‌یابد که این امر به "تیک عصبی" منجر می ‌شود.

در صورتی که از وجود تیک‌ های عصبی در کودک ‌تان رنج می‌ برید، نکات زیر را مد نظر داشته باشید:

کاهش فشار روحی:

به لحاظ این که رفتارهای تیکی غالباً با فشار روحی تشدید می‌ شوند، مواردی را در زندگی کودک ‌تان جست ‌وجو کنید که ممکن است منشأ ناراحتی یا نگرانی او باشند. مثلا ببینید آیا او تلاش می‌ کند که از تکالیف مدرسه و درس‌ها عقب نمانند؟ آیا انتظارات ورزشی او بالاست؟

برای کاهش تنش‌های احتمالی کودک و ایجاد آرامش و اطمینان در او، تا آنجا که ممکن است موقعیت‌های فشارزا را از بین ببرید و با او مهربان باشید. تعداد تیک ها اغلب با کاهش فشار روحی، تقلیل می‌ یابند.

چه باید کرد؟

یکی از نکاتی که درباره ی انواع تیک ‌ها حائز اهمیت است، نوع برخورد و نگاه عوام به آن است که باعث می ‌شود، فرد مبتلا دچار احساس ناخوشایندی شود و خود را از انظار پنهان کند و در صورت افزایش بیش از حد این اختلال، حتی در رفتارهای اجتماعی او نیز تاثیر بگذارد.

اگر افراد با نشانه‌ های طولانی‌ مدت تیک مواجه شدند، باید برای جلوگیری از اختلالات وسیع تر به روان ‌پزشک یا روان ‌شناس مراجعه کنند.

http://mohsenazizi.blogfa.com/post-3490.aspx

 


  
  

1)مجموعه اعداد فرد وطبیعی 1تا 100 را بنویسید .

2)بردار5ابتدا در 1 را رسم کنید وبرای آن یک جمع بنویسید.

3)مجموع زاویه های داخلی یک 8ضلعی منتظم را بدست آورید .

4)جذر 45را بدست آورید.

5)نمایش عدد38در مبنای 2 را بنویسید .

 


  
  

1)با اعداد 3و4و5 سانتی متر یک مثلث رسم کنید .

2)کوچکترین مضرب مشترک 95و70را بدست آورید .

3)حاصل تقسیم 456بر عدد3 را بدست آورید .

4)مجذور 9را بدست آورید.

5)شصت درصد عدد 500 را حساب کنید.


  
  

 

حقوق متقابل امام و مردم در نهج البلاغه

ناصر مکارم شیرازى امیر المؤمنین على (ع) در نهج البلاغه، دو جمله در باره حقّ فرموده است. اوّل این که فرمود: «الحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف و أضیقها فی التّناصف»  مى‏فرماید: حق به هنگام بیان و توصیف، از همه چیز گسترده‏تر، امّا در هنگام عمل از همه چیز تنگتر و محدودتر است. به تعبیر مشهور خودمان: «گفتن حقّ بسیار آسان و عمل کردنش بسیار مشکل است». جمله دومى که مولاى متقیان در باره حق بیان میکند همان مسئله پیوستگى حق و وظیفه است. هر کجا حقّى است وظیفه‏اى است و هر کجا وظیفه‏اى است حقّى است. و به تعبیر دیگر هر کجا انسان حقّى دارد بر او حقّى دارند. هر کجا مدیون حقّى است، طلبکار حقّى نیز است. یعنى حق همیشه دو جانبه است. در هیج جا، حق یک جانبه وجود ندارد. حتّى خدا که بالاترین حق را بر مردم دارد در برابر حقّ او، مردم هم بر خدایشان حقّى دارند که حقّ هدایت، حقّ تعلیم، حقّ فرستادن پیامبران و حقّ ارسال کتب آسمانى است. این جمله دوّم را در همان خطبه 216 نهج البلاغه، بسیار کوتاه امّا جالب و فشرده و عمیق بیان فرموده است: «لا یجزی لأحد إلّا جرى علیه و لا یجری علیه إلّا جرى له». حق در مورد هیچکس‏جارى نمى‏شود مگر این که در مقابلش حقّى بر گردن او خواهد افتاد و در هیچ جا حقّى بر گردن کسى نمى‏افتد مگر حقّى به نفع او در کنار او هست. این همان چیزى است که تعبیر مى‏کنیم وظیفه و حق جدا نشدنى هستند. من حقّى بر فرزندم دارم، و در برابر وظیفه‏اى نیز دارم. فرزند من بر من حقّى دارد و در برابر آن، نسبت به من وظیفه‏اى دارد. امام بر امّت حق دارد و در مقابل این حقّى که دارد وظیفه‏اى دارد. امّت در مقابل امام حق دارند و در برابر حقّشان وظیفه‏اى هم دارند. این دو جمله در باره حقّ، در نهج البلاغه آمده است. اینک در باره فلسفه امامت و رهبرى بر اساس آنچه که در نهج البلاغه آمده مسائلى را مطرح مى‏کنیم: وجود رهبر پنج فلسفه دارد (البته منحصر در این تعداد نمیکنم امّا آنچه که من اجمالا با عقل قاصر خود در نهج البلاغه به آن رسیده‏ام، این تعداد است). اولین فلسفه وجود رهبر، این است که یک ملّت تکیه‏گاه مى‏خواهد و این تکیه‏گاه بدون وجود رهبر ممکن نیست. دوّم این که یک ملّت در صورتى مى‏تواند پیروز و موفّق شود که برنامه‏هایش هماهنگ و صفوفش متّحد باشد، این هم بدون وجود رهبر، ممکن نیست. سومین فلسفه وجود رهبر، مسئله جهت دادن به حرکتها و تلاشها و کوششهاست، و این غیر از مسئله وحدت است. این سه قسمت را از همان جمله کوتاهى که حضرت در خطبه شقشقیه فرموده‏اند مى‏توان استفاده کرد که: «إنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی» یعنى موقعیّت من در مورد مسئله خلافت همچون میله‏اى است که در وسط سنگ آسیاست. تعبیر، بسیار زیباست. سنگ آسیاب ممکن است هزار و یک عیب داشته باشد امّا در عین حال بگردد و کار کند، امّا اگر آن میله وسط (که هم تکیه‏گاه است و هم هماهنگ کننده است و هم جهت دهنده) برداشته شود، آسیاب حتّى براى یک لحظه هم نمى‏تواند بگردد. وجود رهبر در یک جامعه همانند آن میله ثابت محکم و استوارى است که سنگ را بر گرد خود بحرکت در مى‏آورد و به سنگ جهت، و به گردشش‏هماهنگى و یکنواختى و یکسانى مى‏دهد. بنا بر این براى این که یک جامعه بتواند داراى تکیه‏گاه باشد و در حوادث جارى، پایگاه، و در حرکت خود اتحاد و جهت داشته باشد، نیازمند به وجود رهبر است. حتى با تعبیر دیگرى در همین خطبه شقشقیّه مى‏فرماید: «ینحدر عنّی السّیل» در اینجا وجود خودش را به کوهسارى تشبیه مى‏کند که دانه‏هاى باران بر آن مى‏بارد، این دانه‏ها با شیب کوه حرکت مى‏کند و در درّه جمع مى‏شود و در یک مسیر به حرکت در مى‏آید. این که وجود خودش را به دامنه کوهى تشبیه مى‏کند که سیلاب از دامنه او سرازیر است، باز اشاره به همین مسئله تلاشها و جهت دادن به حرکتهاست. چهارمین فلسفه وجود رهبر، مسئله بینش دادن به امّت، و پنجمین مسئله، اسوه بودن است. على (ع) در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنیف) اشاره به این دو فلسفه کرده و این چنین مى‏فرماید: «ألا و انّ لکلّ مأموم إماما یقتدی به و یستضی‏ء بنور علمه» اى فرماندار بصره، اى عثمان بن حنیف، بدان هر پیروى، پیشوائى دارد و از پیشواى خودش استفاده مى‏کند. اوّل آنکه از علم او بهره مى‏گیرد و امام و رهبر به او بینش و آگاهى مى‏دهد، و دیگر آنکه اسوه‏اى براى او در تمام کارهاست. از جملاتى که نقل شد اجمالا فلسفه‏هاى وجود رهبر را مى‏توان استفاده کرد. در این زمینه مى‏توان دو شاهد زنده، یکى از زمان پیامبر (ص) و یکى از زمان خودمان ارائه داد. مردم عرب در زمان جاهلیّت، در ظاهر فاقد همه چیز بودند، امّا در واقع و بالقوّه همه چیز داشتند، تنها آنچه نداشتند یک رهبر و پیشواى لایق بود. هنگامى که پیغمبر گرامى اسلام قیام کرد و مقام رهبرى را بر عهده گرفت، همچون میله استوار و محکم در وسط این سنگ آسیاب قرار گرفت و تکیه‏گاه شد. حرکت داد، هماهنگ کرد، جهت داد و اسوه شد و بینش داد. بواسطه آن حضرت، عرب عصر جاهلیّت که فاقد همه چیز بود، داراى همه چیز شد و اسوه جهانى گردید. امّا در عهد خودمان: عصر رژیم منفور شاهنشاهى فاقد همه چیز از جمله‏استقلال، آزادى و شخصیّت و احترام جهانى و حرکت و جنبش و دین و ایمان (جز در یک سطح محدود) بود. امّا همه چیز را بالقوّه داشت. آنچه نداشت رهبر بود که به این تلاشها و کوششها حرکت دهد، هماهنگ کند، یکسان کند، بینش دهد، قدوه و اسوه باشد و از این جاهلیّت عصر شاهنشاهى رژیمى انقلابى بسازد. و با وجود رهبر این چنین تحوّلى در کشور ما انجام شد و اکنون هم عنصر رهبرى در کشورهائى که در حال انقلاب هستند بقدرى اهمیّت دارد که اگر رهبرى درست و الهى باشد پیروزى و تعالى آنها حتمى است. اینها مقدّمه‏اى بود تا وارد اصل بحث بشوم: در باره وظایف رهبر یا حقوق مردم و همچنین وظایف مردم یا حقوق رهبر آنچه که از نهج البلاغه در یک نگاه فشرده مى‏توان استفاده کرد اینست که آن حضرت براى رهبران ده وظیفه قائل است، و براى امّت و پیروان، پنج وظیفه بیان فرموده است. در این فرصت آنها را فهرست وار عرض مى‏کنم و مى‏گذرم. اولین بیانى که على (ع) در مورد وظیفه رهبر بیان فرموده است مى‏فرماید: رهبر باید خود را آن چنان بسازد که مقام و موقعیّت او را تکان ندهد، دگرگون نسازد و مغرور نشود و شخصیّتش تغییر پیدا نکند. این سخن را على (ع) به فرماندهان ارتش نوشته است و بیان فرموده: «من عبد اللّه علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین إلى أصحاب المسالح»  در اینجا حضرت خودش را عبد اللّه نامیده است. آن همه مقام در او غرورى ایجاد نکرده و افتخارش به این است که عبد اللّه و بنده خداست، و بعد لقب امیر المؤمنین را به عنوان یک لقب رسمى براى خودش بیان میکند. امام (ع) این نامه را به اصحاب مسالح مى‏نگارد. «مسلح» جایگاه سلاح در مرزهاست و اصحاب مسالح، مرزداران و فرماندهان ارتش هستند. در این نامه مى‏فرماید: «فإنّ حقّا على الوالی أن لا یغیّره على رعیّته فضل ناله و لا طول خصّ به و أن یزیده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده و عطفا على إخوانه»فرمود: اولین حق والى و امام و پیشواى مردم این است که با موقعیتى که پیدا کرده دگرگون نشود، و تغییر حالت پیدا نکند بلکه بر عکس، هر چه از نظر قدرت به او بیشتر نعمت داده مى‏شود، نزدیکى او به بندگان خدا و محبّتش به مردم بیشتر شود. یعنى نسبت مستقیمى میان قدرت و محبّت، و نزدیکى‏اش به بندگان خدا و به مردم باشد. کسانى را مى‏شناسیم که وقتى یک لباس نو در بر مى‏کنند یا یک کفش نو مى‏پوشند یا یک مقام جزئى پیدا مى‏کنند حتّى طرز راه رفتن آنها و سخن گفتن و نگاه کردنشان دگرگون مى‏شود. على (ع) فرمود تمام قدرتها را به تو مى‏دهند، عوض نشو. که این نخستین شرط پیشوائى بر مردم است. دوّمین وظیفه‏اى را که براى امام و رهبر بیان میکند مسئله احترام به افکار مردم و مشاوره با مردم در همه چیز (بدون استثناء) است. مردم باید همیشه حاضر در صحنه باشند و در همه چیز مورد مشورت قرار گیرند. سوّم: عدم کتمان اسرار است. اسرار را از مردم مکتوم ندارد مگر اسرارى که ضرورت خاصّى پیدا کند که على (ع) به عنوان اسرار جنگى از آنها یاد میکند. چهارم: کوتاهى نکردن در اداى حقوق جامعه. پنجم: تبعیض میان مردم قائل نشدن و همه را در مقابل قانون یکسان دانستن. این چهار قسمت اخیر، شاهدش جمله دیگرى است که فرمود: «ألا و انّ لکم عندی أن لا أحتجز دونکم سرّا إلّا فی حرب و لا أطوی دونکم أمرا إلّا فی حکم و لا اؤخّر لکم حقّا عن محلّه و لا أقف به دون مقطعه و أن تکونوا عندی فی الحقّ سواء»  فرمود: بر عهده و وظیفه من است که هیچ سرّى را از شما مکتوم ندارم (جز اسرار جنگى و در مواقع ضرورت). یک امام به حق، و یک پیشواى الهى همه مسائلش را آشکار براى مردم مى‏گوید، زیرا خودش را قیّم مردم نمى‏داند، بلکه شریک آنها در همه چیز مى‏شمرد اگر چه دشمن (حتى اگر نقشه جنگى ما را هم‏بداند) در برابر اسلحه ایثار، اسلحه عشق به شهادت و دویدن به روى مین‏ها و شکار تانک و خلاصه اسلحه ایمان کارى نمى‏تواند بکند، زیرا در مقابل آن چیزى ندارد. و مى‏فرماید: من هیچ مسئله‏اى را بدون مشورت با شما انجام نمى‏دهم، جز مسئله قضاوت، زیرا در قضاوت وقتى قاضى مى‏خواهد تصمیم بگیرد، دیگر جنبه مشورتى ندارد. باید تشخیص خودش را به عنوان یک حکم قاطع بیان نماید. اما در مسائل مملکتى همه چیز را با شما در میان خواهم گذاشت و از شما مشورت خواهم خواست. هیچ حقّى را از شما مضایقه نمى‏کنم و همه شما در برابر من، در حق مساوى هستید. على (ع) این سخن را گفت و عملًا هم نشان داد. به جاى درهم و دینارى که برادرش عقیل (بر خلاف اصول عدالت) تقاضا کرده بود، آهن گداخته به دست برادرش نزدیک نموده و ثابت میکند که برادر با بیگانه، در حق و عدالت و در بیت المال مسلمین یکسانند. اما ششمین وظیفه‏اى که رهبر دارد، همسان بودن با ضعیف‏ترین افراد مردم است، که على (ع) از آن به عنوان یک فریضه یاد مى‏کند: «إنّ اللّه تعالى فرض على أئمة الحقّ أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره»  خداوند بر امام عادل و رهبران راستین فرض و واجب کرده است که زندگى خود را با ضعیف‏ترین قشرهاى مردم از نظر مادیّات همسان کند. لباسش ساده‏ترین لباس، سفره‏اش ساده‏ترین سفره و خانه‏اش ساده‏ترین خانه‏ها باشد. فرمود مى‏دانى چرا براى این که ممکن است در کوتاه مدت فقر از جامعه اسلام ریشه کن نشود (البته در یک جامعه اسلامى به معنى واقعى، در دراز مدّت، فقر وجود نخواهد داشت امّا در کوتاه مدّت قبل از آنکه به آن مرحله برسند باید کارى کرد که فقر، نه عیب و نه مایه ناراحتى فکر باشد) فرمود: وقتى امام و پیشواى مردم لباس و زندگیش همچون زندگى و لباس ضعیف‏ترین قشرها باشد افرادى که از نظر مادى فقیرند، نه احساس شرمندگى مى‏کنند، و نه احساس حقارت و ناراحتى. «یتبیّغ» در لغت بمعنى ناراحتى شدیدى است که منجر به مرگ مى‏شود، یعنى «دقّ کردن». در جمله دیگرى باز در همین زمینه در نامه 45 (نامه معروف به عثمان بن حنیف) مى‏فرماید: «أ أقنع من نفسی بأن یقال أمیر المؤمنین و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش» یعنى کسى که امیر مؤمنان است باید در غمهاى مؤمنان با آنها شریک باشد و در زندگى مادى همانند و هماهنگ آنها باشد. این هم یکى از وظایفى است که رهبران حق در مکتب على (ع) در برابر امّتها دارند. وظیفه هفتم از وظایف رهبر که در حقیقت حق مردم است، این است که تماس مستقیمش با مردم قطع نشود، یعنى کانال اطلاعاتى رهبر و امام نباید محدود باشد علاوه بر تماس دائم با توده‏هاى مردم باید حقّ آزادى طرح شکایت، بدون هیچگونه تشریفاتى به همه مردم داده شود. این جمله را از سخنان على (ع) در نامه 53 (نامه معروف آن حضرت به مالک اشتر) مى‏توان استفاده کرد: «و اجعل لذوی الحاجات منک قسماً تفّرغ لهم فیه شخصک و تجلس لهم مجلساً عامّاً فتتواضع فیه للّه الّذی خلقک و تقعد عنهم جندک و أعوانک من أحراسک و شرطک حتّى یکلّمک متکلّمهم غیر متتعتع». فرمود: اى مالک یکى از توصیه‏هاى من به تو این است وقتى به مصر مى‏روى جزو برنامه اساسى حکومتت باید این باشد که در عرض روز یا در عرض هفته ساعتهایى را معیّن کنى که در خانه‏ات را بگشایى و در آن ساعت هیچ مشغولیّات خاطر نباید داشته باشى (یعنى به تعبیر امروز تلفن بغل دستت نباشد صدا بکند، نامه به دستت ندهند که فکرت را مشغول کند) و با تمام حواس متوجه مردم‏باشى. در را باز کنى و مأمورین و محافظین خود را کنار بزنى تا با توده مردم کارى نداشته باشند و جوّى بشود خالى از تشریفات و خالى از وحشت. مردم با آزادى بیایند هم اطلاعاتشان را در اختیار تو بگذارند که کانال اطلاعاتى تو محدود نباشد و هم شکایتشان را آزادانه براى تو طرح کنند. که من از پیغمبر گرامى اسلام شنیدم «اگر ملتى ضعیفشان حق نداشته باشند با صراحت از ظلمهایى که به آنها شده است شکایت کند هرگز چنین ملّتى روى سعادت را نخواهد دید». این برنامه‏اى است که جز در مملکت على بن ابى طالب، در هیچ نقطه‏اى از دنیا نمى‏توانید آن را پیدا کنید. و امّا هشتمین مسئولیّت رهبر این است که بعضى از کارها را باید شخصا (نه با واسطه) نظارت بکند. گر چه رهبر نمى‏تواند همه کارها را شخصا انجام دهد، بلکه باید افراد مورد اعتماد بعنوان واسطه او کارها را انجام دهند و او نظارت داشته باشد. امّا حضرت امیر (ع) فرمود: اى مالک در بعضى کارها باید مستقیما خودت دخالت کنى. آن کارهائى که بدون واسطه باید خودت آنها را انجام دهى یکى رسیدگى به امور مستضعفان است، در گوشه و کنار این کشور اسلام افرادى هستند معلول، یتیمانى هستند که پدرشان در جبهه کشته شده، بیوه زنانى هستند که بى سرپرست مانده‏اند و افرادى هستند که از کار افتاده‏اند. و فرمود: این مستضعفان و این گروه را مستقیما خودت برنامه‏شان را باید زیر نظر داشته باشى که این، یکى از وظایف رهبر در برابر امّت است. و امّا وظیفه نهم این است که اعوان و یاران خود را از میان توده‏هاى پاکدل انتخاب کند. و این هم جزء برنامه است، فرمود: اى مالک، وارد مصر مى‏شوى مى‏بینى که مردم دو گروهند: اکثریت آنها، توده‏هاى زحمتکش و پاکدل مردمند. اقلّیت آنها طبقه مرفّه و از خود راضى و در ناز و نعمت بزرگ شده هستند. تکیه‏گاه تو و یاران و یاوران تو باید از آن اکثریت زحمتکش و پاکدل باشد، چرا که توقعشان و خرجشان بر بیت المال از همه کمتر است. امّا آن اقلّیت اشرافى در ناز و نعمت بزرگ شده از خود راضى نه سرباز به میدان جنگ مى‏فرستند، و نه در مشکلات از تو حمایت مى‏کنند، و از همه هم پر توقع‏ترند. «و انّما عمود الدّین و جماع المسلمین و العدّة للأعداء، العامّة من الامّة فلیکن صغوک لهم و میلک معهم». و امّا دهمین وظیفه از وظایف رهبر، این است که در برنامه‏ها اسوه باشد. یعنى هر فرمانى که مى‏دهد اول خود عمل کند. هر چه را نهى مى‏کند اول خودش خوددارى نماید. نه تنها با حرف، بلکه عملا سخن بگوید. «ایّها النّاس، إنّی و اللّه ما احثّکم على طاعة إلّا و أسبقکم إلیها و لا أنها کم عن معصیة إلّا و أتناهى قبلکم عنها» . فرمود: اى مردم من شما را به هیچ طاعتى دعوت نمیکنم، مگر این که خودم قبلا آنرا انجام داده‏ام و از هیچ کار خلافى شما را نهى نمیکنم مگر این که پیش از آن خودم آنرا ترک گفته‏ام. من سرمشق و اسوه براى شما هستم، با زبان عمل سخن مى‏گویم فقط حرف نمى‏زنم، عملم ناهماهنگ با حرفم نیست. اگر پیشوایى داراى یک چنین صفات شد مشخص است که نقش او در جامعه چگونه خواهد بود. و امّا وظیفه مردم در مقابل رهبر بسیار فشرده و خلاصه از بیانات على (ع) استفاده مى‏شود که مردم در مقابل رهبر راستین 5 وظیفه دارند: 1-  اطاعت کامل و قاطع از او. 2-  سستى نکردن در انجام مسئولیت‏ها. 3-  ایثارگرانه در دریاى حوادث فرو رفتن. 4-  نصیحت، تذکر، خیر خواهى و یادآورى به اندازه توانایى و قدرت فکر و اندیشه. 5-  کار را در خدمت رهبر بصورت همکارى و تعاون انجام دادن. جمله آن حضرت در باره این 5 وظیفه چنین است: «و أمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعة و النّصیحة فى المشهد و المغیب و الإجابة حین أدعوکم و الطّاعة حین آمرکم»  که خود نیازمند بحثى گسترده است و باید در فرصتى دیگر مورد بررسى قرار گیرد.

 


  
  

حکومت حق است یا تکلیف ؟

مسأله دیگرى که در نهج البلاغه بسیار حائز اهمیت است ، این است که آیا حکومت ،

یک حق است یا یک تکلیف ؟ و امیر المؤمنین « علیه السلام » در بیانى خلاصه و موجز ،

حکومت را هم یک حق مى‏داند و هم یک تکلیف . به این ترتیب نیست که هر کسى که برایش شرایط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوى با کسب وجاهت ، با تبلیغ ، با کارها و شیوه‏هایى که معمولا طالبان قدرت خوب مى‏دانند آن شیوه‏ها را انجام بدهند ، نظر مردم را جلب کند و بتواند حکومت کند . وقتى حکومت ، حکومت حق است ، این حق متعلق به کسان معینى است ، و این به معناى آن نیست که یک طبقه ، طبقه ممتازند . زیرا که در جامعه اسلامى ، همه فرصت آن را دارند که خود را به آن زیورها بیارایند . همه مى‏توانند که آن شرایط را براى خود کسب کنند . البته در دوران بعد از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم یک فصل استثنایى وجود دارد . اما نهج البلاغه بیان خودش را به صورت عامّ ارائه مى‏دهد و به این حق بارها و بارها اشاره مى‏کند . امام « علیه السلام » در اوایل خلافت ، در خطبه معروف شقشقیّه مى‏فرماید :

« و انّه لیعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ، ینحدر عنّى السّیل و لا یرقى الىّ الطّیر . » ( مى‏فرماید جایگاه من در خلافت ، جایگاه میله محور سنگ آسیا است . ) درباره روزى که در شوراى شش نفرى با عثمان بیعت کردند ، مى‏فرماید :

« لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غیرى . »  ( اى مردم « یا اى مخاطبان من » ، شما مى‏دانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولى‏ترم . ) امام ، حکومت را حق مى‏داند . این چیزى است که در نهج البلاغه واضح است . البته دنبالش بلافاصله مى‏فرماید :

« و واللّه لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الاّ علىّ خاصّة . » ( ما دامى که فقط به من ظلم مى‏رود ، من صبر مى‏کنم ، تسلیم هستم . ما دام که کارها بر محور خود انجام بگیرد ، من در خدمت هستم . ) عین همان بیانى که در آغاز خلافت ابو بکر هم ، یعنى نسبت به آن دوران هم ، بیان فرموده‏اند :

« فامسکت یدى حتّى رایت راجعة النّاس قد رجعت عن الأسلام . » اول دست از بیعت شستم ، تسلیم نشدم ، بیعت نکردم ، اما دیدم حوادثى به وقوع مى‏پیوندد که مصیبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمین و براى شخص على « علیه السلام » ، صعبتر و غیر قابل تحمل‏تر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت .

بنابراین امیر المؤمنین « علیه السلام » ، ولایت را یک حق مى‏داند و این جاى انکار نیست .

خوب است همه مسلمانها به این مسأله ، با چشم واقع بینى نگاه کنند . این امر ، کارى به بحث احیانا جدال انگیز شیعه و سنى ندارد . ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامى باید برادران شیعه و سنى با هم و براى هم زندگى کنند و اخوّت اسلامى را از همه چیز بالاتر بدانند و این یک حقیقت است . این تفاهم و وحدت طلبى امروز یک وظیفه است ، و همیشه وظیفه همین بوده است . اما یک بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه این حقیقت را به ما نشان مى‏دهد ، و ما نمى‏توانیم چشممان را روى هم بگذاریم و آنچه را که نهج البلاغه با صراحت مى‏گوید ندیده بگیرم . این را امیر المؤمنین « علیه السلام » یک حق مى‏داند ، و همچنانکه یک وظیفه نیز مى‏داند . یعنى آن روزى که اطراف على « علیه السلام » را مى‏گیرند به نحوى که :

« فما راعنى الاّ و النّاس کعرف الضّبع إلىّ ، ینثالون علىّ من کلّ جانب حتّى لقد وطى‏ء الحسنان و شقّ عطفاى »

 ( مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهاى خود لگدمال کردند و رداى من پاره شد . ) مردم مشتاقانه و نیازمندانه از على « علیه السلام » مى‏خواهند که به نیاز آنها پاسخ بدهد . امیر المؤمنین « علیه السلام » براى حکومت شأن واقعى قائل نیست . حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست ، همچنانکه در بحث بعدى باید روشن بشود . اما با این حال ، حکومت را به عنوان یک وظیفه مى‏پذیرد ، و مى‏ایستد و از آن دفاع مى‏کند :

« لو لا حضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود النّاصر . . . لألقیت حبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس أوّلها . » ( باز هم حکومت براى من ارزشى ندارد . باز هم حاضر نیستم براى به دست آوردن مقام ، از ارزشها بگذرم . باز هم حاضرم با همان جام نخستین ، این جمع را سیراب کنم و همچنانکه روز اول کنار نشستم ، بازهم کنار بنشینم . » مؤکدا مى‏گوید :

« دعونى و التمسوا غیرى . » ( مرا بگذارید و به سراغ دیگران بروید . ) اما وقتى احساس مى‏کند که وظیفه است ، احساس مى‏کند که زمینه آماده است و او مى‏تواند این نقش عظیم و اساسى را بر عهده بگیرد . آن وقت قبول مى‏کند . آیا حکومت براى على « علیه السلام » یک هدف است یا یک وسیله ؟ خط اساسى فاصل میان حکومت على « علیه السلام » و حکومت دیگران همین است که حکومت براى على « علیه السلام » هدف نیست بلکه فقط وسیله‏اى براى رسیدن به آرمانهاى معنوى است .

محققان ، نهج البلاغه را براى این زمان بسیار قدر بدانند . حقیقت این است که اگر ما امروز « هزاره نهج البلاغه » را مى‏گیریم ، باید بدانیم که این کتاب عزیز از این هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سکوت بوده است . جز دانشوران و خواص ، کسى از نهج البلاغه جز نامى نمى‏دانست . اولین ترجمه‏اى که از آن شده از مترجم روحانى محترمى است که اول بار نهج البلاغه را همه فهم کرد و به دست مردم داد : آقاى سید على نقى فیض الاسلام بود . من از ایشان قدردانى مى‏کنم و کار ایشان کار مهمى بود که من به آن ارج مى‏گذارم .

به تدریج ، نهج البلاغه به صحنه زندگى آمد و به دست مردم افتاد . مردم نمى‏دانستند نهج البلاغه‏اى هم هست . تنها جملاتى از نهج البلاغه شنیده بودند ، که آنهم بیشتر در مذمّت دنیا و بخشهاى کمى از اخلاق بود و دیگر هیچ . بعد از آن ، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است . کسانى بر آن شرح نوشته‏اند و کسانى برداشتهاى خود را به نام شرح نوشته‏اند . همه این زحمات ارجمند است ، همه قابل تقدیر است ، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و کارهایى که باید انجام گیرد ناچیز است .

نهج البلاغه ترجمه کامل ندارد ، شرح و تفسیر کامل ندارد . فصل بندى و باب بندى ندارد . بجز کتاب بسیار ارجمندى که استاد عالیقدر آقاى مصطفوى به عنوان کاشف الفاظ نهج البلاغه تنظیم کرده‏اند ، کارى در این حد و در این مایه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است . امروز ما باید به نهج البلاغه برگردیم . فضلا و اندیشمندان کار خود را بکنند ، اما جوانها نباید منتظر اساتید ، فضلا و پیشروان اندیشه و علم و ادب بمانند .

نهج البلاغه را باید از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهیم و براى این کار ، جمعها و جلسه‏ها تشکیل دهیم ، البته « بنیاد نهج البلاغه » ، که رحمت و توفیق خدا یار آن باد ،

مى‏تواند محورى باشد ، از خدا مى‏خواهیم که ما را در این کوشش موفق بدارد .


  
  

حافظان نهج البلاغه و قرآن

 

 

1 ـ آیت الله خزعلى حافظ کل قرآن و نهج البلاغه
2 ـ آقاى حجت الاسلام درایتى حافظ کل قرآن و نهج البلاغه
3 ـ آقاى دکتر على رضازاده جویبارى حافظ کل قرآن و نهج البلاغه
4 ـ آقاى حمید چنانى حافظ کل قرآن و نهج البلاغه
5 ـ آقاى محمّد فتاح پور مقدم  حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه ، صحیفه سجادیه،‌و
خطبه حضرت زهرا 3و دعاى ابو حمزه ثمالى
6 ـ آقاى مهدى محمد نژاد حافظ کل خطبه هاى نهج البلاغه
7 ـ آقاى محمد زارع ارنانى حافظ کل قرآن و حکمتهاى نهج البلاغه
8 ـ آقاى محمد مهدى مصیبى حافظ کل قرآن و حافظ نامه هاى نهج البلاغه
9 ـ عباسعلى خرسند حافظ حکمتهاى نهج البلاغه
10 ـ آقاى على حبیبى حافظ کل قرآن و حکمتهاى نهج البلاغه
11 ـ خانم زهرا کریمى حافظ حکمتهاى نهج البلاغه
12 ـ خانم زینب کاظمى خالدى حافظ حکمتهاى نهج البلاغه
13 ـ آقاى حمید کافیان حافظ کل قرآن و نهج البلاغه ، صحیفه سجادیه،‌و خطبه حضرت زهرا 3
14 ـ آقاى محمد فرشته حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه ‌و خطبه حضرت زهرا 3
15 ـ آقاى محمد رضا کهکى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه ‌و خطبه حضرت زهرا 3
16 ـ آقاى محمد حداد حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه ‌و خطبه حضرت زهرا 3
17 ـ آقاى جابر رمضانعلیزاده حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه ‌و خطبه حضرت زهرا 3
18 ـ خانم اکرم انبارى حافظ کل نهج البلاغه
19 ـ خانم زینب حسن شیرى حافظ کل نهج البلاغه
20 ـ خانم زهره حسنى مفرد حافظ کل نهج البلاغه
21 ـ خانم فائزه سادات حدادى حافظ کل نهج البلاغه
22 ـ خانم فاطمه سادات زیلوچیان حافظ کل نهج البلاغه
23 ـ خانم فاطمه انوارى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
24 ـ خانم محدثه دانشمند حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
25 ـ خانم زهرا طراح کاشانى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
27 ـ خانم زهره طراح کاشانى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
28 ـ خانم فاطمه کهکى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
29 ـ خانم منصوره یوسفى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
30 ـ خانم طاهره دوست حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
31 ـ خانم سمیه قربانى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه
32 ـ خانم منصوره رجبى حافظ کل قرآن و کل نهج البلاغه

  
  

امیرالمؤمنین على(علیه السلام)
پرتوى از سیره و سیماى امیرالمؤمنین على(علیه السلام)


امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ که سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مکّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد که على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى کند و در مکتب کمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرماید:«وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانکه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.»بعد از آن که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود که به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید که با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه کار مىکنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو که البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است.
ابن عبّاس مىگوید: نخستین کسى که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیکتر خود را انذار کن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت کرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: کدام یک از شما مرا یارى کرده و به من ایمان مىآورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تکرار کرد و کسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تکرارکرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام کرد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیکُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مىباشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب که اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مىشود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب کعبه حرکت کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند که این کار را چه کسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن که امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى که تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداکارى آن حضرت قدردانى و تشکر کرد.
در سال اوّل هجرت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج کرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مىگوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفّار را کشتند که 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى کشت و در کشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود که منادى در آسمان ندا کرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى که نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارک وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.» «تمام ایمان که على است در مقابل تمام شرک که عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله کننده اى است که گریزنده نیست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکّه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مکّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است که پیامبر اکرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن که پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود که على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود که قضیّه «غدیر خم» پیش آمد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر که من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت کرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مىگوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُکَ.»«جان گرامىات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى که بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و کفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى کودتا زدند.
توطئه شومى که آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه کرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد که از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یکى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى کلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلکه مهمتر آن که حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى که باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حکومت کند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود که زمینه سلطه و حاکمیّت بنىامیّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود که بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش کنند.
در دوران حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى که على(علیه السلام) مىخواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى کردن توطئه ها و مبارزه با ناکثین; یعنى پیمان شکنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاکى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى کرد و جز خدا هدفى نداشت و هر کارى که مىکرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى کرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى که شمشیر بر فرق مبارکش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»; «به خداى کعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

نکته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)


1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مىکوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مىبرم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مىدید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مىبایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مىکرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام(علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مىفرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که مىتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.


  
  

سایت های مذهبی در جهان

1- پایگاه امام على (علیه السلام )
اندیشه امام على، سیره امام على، شیعه‏امام على، نهج البلاغه با سه ترجمه و یک شرح، الغدیر، کتابخانه،امام على در قرآن و سنت، امام على از منظر دیگران، فضائل امام على و ...
زبان: فارسى، عربى، انگلیسى
نشانى: www.imamalinet.net

2- امام مهدى (علیه السلام )
بحث و بررسى در تمامى احادیث مربوط به امام مهدى (علیه السلام )
زبان: عربى
نشانى: http://216.71.59.224/prog.html

3- پایگاه کربلا
نوحه، مرثیه، عزادارى و ...درباره امام حسین و یارانش و محرم و صفر بهمراه بعضى از ادعیه
زبان: عربى، انگلیسى
نشانى: www.karbala.net

4- پایگاه عاشورا
گالرى تصاویر و فرهنگ‏عاشورا مطالبى درباره چیستى عاشورا، امام حسین، شهادت آن حضرت،
زبان: انگلیسى
نشانى: www.ashura.com

5- کتابهایى درباره حضرت مهدى
متن کامل چندین کتاب درباره امام مهدى (علیه السلام )
زبان: انگلیسى
نشانى: www.almuntazar.com/book.htm

6- کتابهایى درباره حضرت مهدى (علیه السلام )
متن کامل تعدادى کتاب درباره امام زمان (علیه السلام )
زبان: انگلیسى
نشانى: www.yamahdi.org/books/books.htm

7- نوحه و مرثیه
مجموعه‏اى از مراثى و نوحه‏ها مجالس و قصیده‏هایى در ذکر امام حسین و یارانش با قابلیت دانلود
زبان: اردو انگلیسى
نشانى: www.yaabbas.com

8- نغمه و مولودى
شامل ادعیه و زیارات درباره امام زمان، مناجات با امام زمان، سبکهاى مختلف مولودى و حکایت دیدار کنندگان حضرت با قابلیت دانلود
زبان: فارسى، عربى
نشانى: www.ejlasmahdi.com/service.htm

9- پایگاه شاعر
شامل اشعار، قصیده و دیوان اشعار در مدح و رثاء اهل بیت (علیهم السلام)
زبان: عربى
نشانى: www.alshaer.net

10- پیامبر و اهل‏بیت
خلاصه‏اى از زندگانى ائمه اطهار (علیه السلام )
زبان: فارسى
نشانى: http://www.hawzah.net/Per/E/PayDefa....t/PayStart.htm

11- اهل بیت در پایگاه شیعه
خلاصه‏اى از زندگانى 14 معصوم همراه‏با بعضى نوحه‏ها، متن کامل چندین کتاب درباره اهل‏بیت (علیه السلام ) و متن زیارت عاشورا
زبان: فارسى
نشانى: www.al-shia.com/html/far/ahl/index.htm

12- اهل بیت در پایگاه شیعه
خلاصه‏اى‏از زندگانى 14 معصوم و متن کامل چند کتاب درباره اهل بیت
زبان: عربى
نشانى: www.al-shia.com/html/ara/ahl/sirat.htm

13- اهل بیت (علیهم السلام)
خلاصه‏اى از زندگانى 14 معصوم
زبان: انگلیسى
نشانى: www.al-shia.com/html/eng/index.htm

14- اهل بیت (علیهم السلام) در پایگاه الاسلام
شامل متن کامل تعداد زیادى کتاب، تعدادى مقاله و چندین سخنرانى و فیلم درباره اهل بیت و به ویژه امام على، حضرت زهرا (س)، امام حسن و امام حسین و امام سجاد
زبان: انگلیسى
نشانى: www.al-islam.org/index/main3.htm#ab-general

15- 14 معصوم
زندگانى ائمه اطهار (علیه السلام ) گفتار 14 معصوم، نصایحى از اهل بیت و ...
زبان: انگلیسى
نشانى: www.al-islam.org/masoom/index.html

16- اهل بیت
شامل سخنرانیها و کتابهایى درباره‏اهل بیت و همچنین نهج البلاغه و خطبه حضرت زهرا و ...
زبان: عربى
نشانى: www.al-islam.org/arabic/main3.htm#ab-general

17- اهل بیت در پایگاه حدیث
چند کتاب درباره اهل بیت، اهل بیت در منابع اهل سنت
زبان: فارسى
نشانى: www.hadith.net/persian/ahl-al-bayt/index.htm

18- امام على (علیه السلام )
نهج البلاغه، کتاب عیون‏الحکم و المواعظ، رساله‏هاى درباره حضرت على (علیه السلام ) و مقالات علمى بسیارى درباره امام على (علیه السلام )
زبان: فارسى
نشانى: www.hadith.net/persian/imam-ali/index.htm

19- مقالات
تعداد بسیارى مقاله درباره اهل بیت (علیهم السلام)
زبان: عربى
نشانى: www.ahl-ul-bayt.org/a_maqalat%20.htm

20- اهل بیت در پایگاه الکوثر
مباحثى کوتاه درباره اهل بیت (علیهم السلام)
زبان: عربى
نشانى: www.al-kawthar.com/ahl_bayt/bayt_pg.htm


  
  

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.
 روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.
بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.
مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.
مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.
او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى.
اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!


90/10/28::: 7:19 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >